رز های قرمز... (داستانی واقعی و عاشقانه و کوتاه)

✿◕ ‿ ◕✿منتظر واقعی اوست✿◕ ‿ ◕✿

❤گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است ؟ ......گفتاتو خود حجابی ورنه رخم عیان است ❤

رز های قرمز... (داستانی واقعی و عاشقانه و کوتاه)

 

رز های قرمز محبوب او و نامش نیز رز بود . شوهرش هر سال آن ها را با پاپیون های زیبا بهم می بست و برایش می فرستاد . سالی هم که او مرد ، رز ها به در خانه اش تحویل داده شدند ، روی کارت نوشته شده بود « مثل سال های پیش معشــــــوقه من باش .» هر سال برایش رز می فرستاد و یاد داشتی که می گفت :« امسال بیشتر دوستـــــــت دارم ، حتی بیش از سال قبل در همین روز . علاقه من نسبت به تو همیشه با هرسالی که می گذرد افزوده می شود .»

زن می دانست این آخرین دفعه ای است که رزها می آیند . او فکر کرد شوهرش دیروز پیشاپیش این رزهارا سفارش داده است . شوهرعاشقش نمی دانست که خواهد مرد. او همیشه دوست داشت که کارهایش را زود تر از موعد انجام دهد. در این صورت اگر سرش خیلی شلوغ می شد ، همه چیز روال عادی خود را طی می کرد . او ساقه های گل رز را مرتب کرد و آنها را داخل گلدان مخصوگذاشت . سپس گلدان را کنار عکس شوهرش قرار داد . زن ساعت ها روی صندلی مورد علاقه شوهرش می نشست و به عکس او و رز هایی که در آنجا قرار داشت خیره می شد . یک سال گذشت . زندگی بدون همسرش و با آن همه تنهایی و انزوایی که سرنوشت او شده بود طاقت فرسا بود . سپس دقیقا در همان روز و ساعت والنتـــــــــاین گذشته زنگ در زده شد . وقتی در را باز کرد رز ها را دید که کنار در قرار دارند.

او رز هارا داخل خانه آورد و با تعجب به آنها نگاه کرد . سپس به طرف تلفن رفت تا به گلفروش زنگ بزند . صاحب مغازه گوشی را برداشت . او پرسید چرا کسی خواسته داغش را تازه کند و چنین کاری انجام داده؟

صاحب مغازه گفت :« می دانم که شوهره شما یک سال قبل فوت شده است و می دانستم که شما زنگ می زنید و می پرسید . پول گل هایی را که امروز دریافت کردید از قبل پرداخت شده است . شوهرتان همیشه از قبل همه چیز را برنامه ریزی می کرد و هیچ چیز را به امید شانس نمی گذاشت . من در دفترم یک سفارش دائمی دارم که او پیشاپیش هزینه آن را پرداخت کرده است و شما هرسال آن را تحویل خواهید گرفت . یک مطلب دیگر هم هست که باید بدانید او از سالها قبل یک کارت کوچک مخصوص نیز برای شما نوشته است ... این هم کارتی است که باید سال آینده بفرستم.»

زن در حالی که اشکهایش به شدت جاری بود تشکر کرد و تلفن را جای خودش گذاشت . او به آرامی و با انگشتان لرزان دستش را به طرف کارت دراز کرد . وقتی داخل آن را نگاه کرد یادداشت اورا دید . سپس در سکوت کامل به آن خیره شد . او نوشته بود

" سلام عشقـــــــــــم ، می دانم که یک سال از رفتنم می گذرد .

امیدوارم غلبه بر اندوه حاصل از آن زیاد سخت نباشد . می دانم که تنها هستی و آن رنجی حقیقی است چون اگر طور دیگری بود احساس می کردم . عشق مشترک ما همه چیز را در زندگی زیبا کرده بود . بیش از آنچه کلمات قادر به بیان آن باشند تو را دوســـــــــت دارم . تو همسر ایده آلی بودی . تو دوست و خاطر خواهم بودی و همه نیاز های مرا برآورده کردی . می دانم که فقط یک سال از مرگم گذشته است اما سعی کن اندوهگین نباشی . از تو می خواهم که حتی وقتی اشک می ریزی شادی کنی و به همین دلیل رزها ، سالها برای تو فرستاده خواهند شد . هرگاه رزهارا گرفتی به اوقات شادی فکر کن که باهم داشتیم و این که هردو چقدر خوشبخت بودیم . من همیشه عاشــــــــق تو بوده ام و خواهم بود . اما عزیزم به زندگی ادامه بده چون هنوز فرصت داری . مادامی که زندگی می کنی تلاش کن تا شادی را بیابی . می دانم که آسان نیست اما امیدوارم که راهی پیدا کنی . این رزها  هر سال برایت فرستاده می شوند و فقط زمانی متوقف می شوند که وقتی گل فروش در می زند آن را باز نکنی  و پاسخ ندهی . در آن روز اگر از خانه رفته باشی او پنج بار می آید . بار آخر او می داند که بدون تردید باید گلهارا به جایی که گفته ام ببرد . و آنها را جایی بگذارد که بار دیگر با هم خواهیم بود❤❤."


نظرات شما عزیزان:

ღ♥ღDokhtarBahariღ♥ღ
ساعت15:53---23 شهريور 1392
خوش اومدی عزیزم . گلم متوجه منظورت از این حرف نشدم ((هنوز پذیرایه من هستی))

سلام به روی ماهت.خواهش می کنم فدات شم من کاری نکردم که.وااااااای ممنونم که برام دعا کردی خیلی به دعات محتاج بودم.انشالله که 1 مهر-که رفتم مشهد از خجالتت در می یام.
پاسخ:سلام به رویه ماهه خودت خانومی ممنون از استقبالت منظوری نداشتم ولی گفتم شاید من رو فراموش کرده باشی همین...


ღ♥ღDokhtarBahariღ♥ღ
ساعت22:34---6 شهريور 1392
مــا عــادت کـــردیم وقــتی فــیلم بــه تـــیتراژ رســـید:
اگــه تــوی خــونه بــاشیم دســتگاه رو خــاموش کــــنیم،
اگــه تــوی ســینما بــاشیم ســالن رو تـــــرک کــنیم!
مــا تــوی زنــدگیمـــون هــیچ وقـــت کـــسانی کــه
زحـــمت هــای اصــلی رو بــرای مــا مــی کـشند نـــمیبینیم،
مــا فــقط دوســت داریــم کــسانی رو بــبینیم کــه بــرامــون نــقش بــازی مـی کنند


ღ♥ღDokhtarBahariღ♥ღ
ساعت22:33---6 شهريور 1392
تــو مــــیروی و مـــن فـــقط نــگاهت مــیکنم ...
تـــعجب نـــکن کـــه چـــرا گـــریــه نــــمیکنم ،
بــی تــو یــک عــمر فـــرصت بــرای گـــریستن دارم ...
بـــرای تــماشای تـــو
هـــمین یــک لـــحظه بـــاقیست ...


مریم
ساعت20:40---5 شهريور 1392
سلام گلم هنوز نیومدی؟
امیدوارم حسابی بهت خوش بگذره


ღ♥ღDokhtarBahariღ♥ღ
ساعت14:44---2 شهريور 1392
اين روزها هوا باراني است

و من به دنبال رد قطره باراني که بر لبانم چکيد

تشنگي زمين را چشيدم .....

اين روزها حال و هواي شهر کمي بي تاب است .

درست مانند من ...

که گاهي سحرها خواب زده مي شوم

و وقتي از خواب مي پرم

تمام ذهن و هوشم را زمان برده است به رويايي دور ..

اين روز ها سکوت را بيشتر از هر چيز دوست دارم ....


ღ♥ღDokhtarBahariღ♥ღ
ساعت14:44---2 شهريور 1392
دلم نگرفته.

اما نمی دانم ترس است یا بی خیالی یا توهم یا..

فقط سپرده ام همه چیز را دست خودش.

این ریش.. و این قیچی..!

می دانم اگر "او" بخواهد همه چیز درست می شود.

و هر آنچه "او" خواست یعنی درست شدن همه چیز..

و این تنها نقطه آرامشم و بزرگ ترین آن است..


arefe
ساعت19:10---29 مرداد 1392
slm azizam khoobi??
mamnoon ke be fekre man hasti
manam vasat behtarina ro doa mikonam golam


arefe
ساعت19:32---28 مرداد 1392
دنیا ، دنیای ریاضیات است!!!
وقتی عشق راتقسیم کردندتو خارج ِ قسمت من شدی!


ღ♥ღDokhtarBahariღ♥ღ
ساعت22:26---26 مرداد 1392
ایــن روزهـــآ
بیشــتر از هــر زمــآنی
دوسـتــ دارمــ خــودمــ باشــمــ !!
دیگــر نـه حــرص بدســت آوردنــ را دارمــ<
و نه هـــراس از دســت دادنــ را ..
هرکـــس مـــرا میـــخواهد بـخـــآطــر خــودمــ بخواهــد
========================
خوشحال میشم بنر وبمو داخل وبلاگ قشنگت بزاری


ღ♥ღDokhtarBahariღ♥ღ
ساعت8:48---26 مرداد 1392
فراموشم نکن شاید سالها بعد درگذر از جاده ها بی تفاوت
از کنارم بگذری و با خود بگویی آن غریبه چقد شبیه خاطراتم بود.


ღ♥ღDokhtarBahariღ♥ღ
ساعت8:48---26 مرداد 1392
تاحالا دقت کردی وقتی می خندی همه میگن به چی می خندی بگو ماهم بخندیم.
اما وقتی غصه می خوری کسی نمیگه چرا غصه میخوری ، بگو ما هم بخوریم.


zahra
ساعت11:52---25 مرداد 1392
داستان خیلی قشنگی بود...
مطمئنی که واقعیه؟


مینا
ساعت16:09---24 مرداد 1392
الهی......
خیلی رمانتیک و قشنگ
الاان همیچین عشق هایی کم پیدا میشه..یا اصن نیست


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, ] [ 15:6 ] [ یه دوست عالی ... ] [ ]